[ad_1]
من هستمصدای مرده را شنیدم. این هفته پس از مرگ دیوید کورنول ، نویسنده ای که در جهان به عنوان جان لو کاره شناخته می شود ، بلند بود. از زمانی که این خبر یکشنبه گذشته منتشر شد ، من هر آگهی ترحیمی را بلعیده ام ، شکرگذاری را بخوانید.
و این سوال دیگری را مطرح کرد. دقیقاً چه چیزی باعث ناراحتی ما در هنگام غصه خوردن درباره یک شخصیت عمومی می شود؟
در مورد لو کاره ، من فقط می توانم کوچکترین ارتباط شخصی را ادعا کنم. حدوداً ده سال پیش ، در یك روز هفته ، یك روز غیر منتظره تماس گرفت و از من خواست كه ناهار بخورم – دو ساعت بعد. هر برنامه ای که داشتم ، ترک کردم. ما در رستوران لندن به قدری شلوغ ملاقات کردیم که نتوانستند به او میز بدهند. بنابراین در بار کنار یکدیگر نشسته ایم. او چند س askedال از من پرسید ، با دقت گوش داد و سپس ، به محض رسیدن دوره اصلی ، دنده را تعویض کرد و یک سری حکایت ها و مشاهدات شوخ ، هوشمندانه و سرگرم کننده را ارائه داد. هیچ وقت توضیحی نداد که چرا می خواهد با کسی که قبلاً هرگز با او صحبت نکرده و ملاقات نکرده است ، غذا بخورد و چرا خیلی فوری.
من این جلسه و چند جلسه بعد را گرامی داشتم ، اما به همین دلیل است که از دست دادن لو کار را به شدت احساس می کنم. تا حدی ، یک سرگرمی ساده است. “نویسنده رمان های جاسوسی” این را نمی فهمد: لو کاره یکی از غول های ادبیات انگلیسی پس از جنگ ، استاد فرم برگزیده و سبک منثور استثنایی بود. او به گویش طبقات حاکم این کشور گوش فرا داد ، کاملاً با حذف ، فریب ، اشتیاق و هماهنگی آنها.
با این حال ، این نیز کاملا مورد نیست. من به احساس عمیق اخلاقی او نیز احترام گذاشتم: به عنوان مثال ، او به شدت با Brexit مخالفت کرد زیرا همکاری اروپا را تنها سلاح ممکن علیه خشم های قتل عام در دهه 1930 ، در دهه تولد خود می دید. و توانایی او را برای راه رفتن روی سیمهای بلند اخلاقی تحسین کردم. در دوران جنگ سرد ، که توسط رمان هایش تعریف می شود ، او ریاکاری غرب را آشکار می کند ، وحشیگری شرق شوروی را فراموش نمی کند. او منتقد سازش ناپذیر نظامی گری اسرائیل بود ، اما اولین کسی بود که نامه 2019 را محکوم کرد که یهودستیزی کارگران را محکوم کرد. به نظر ساده می رسد ، اما تعداد کمی از افراد موفق می شوند بدون از دست دادن تعادل این خطوط را زیر پا بگذارند.
شاید این نکته نیز قابل ذکر باشد که کورنول به سن پدر من که دو سال پیش درگذشت نزدیک بود. این چند اینچ به نقطه نزدیکتر است. به هر حال ، نحوه تجربه مرگ شخصیت های عمومی خصوصی ، حتی شخصی است.
تا حدی این است که مرگ یک نفر خاطره مرگ شخص دیگر را زنده می کند. این ضرر تجمعی است ، هر بدبختی جدید شامل مواردی است که پیش از این رخ داده است. به یاد می آورم که چه تعداد از کسانی که در هفته استرس زای متعاقب مرگ دیانا در سال 1997 خیابان ها را پر کردند اعتراف کردند که برای شخص دیگری غیر از شاهزاده خانم گمشده عزادار شده اند. در تلویزیون ، به نظر می رسید که انگار برای یک پادشاهی بیگانه گریه می کنند ، اما برای بسیاری اشک ریخته اند – برای شوهر ، مادر و پسرشان.
قسمت – دلتنگی. به عنوان مثال ، مرگ شان کانری در ماه اکتبر باعث خوش بینی و اعتماد به نفس در دهه 1960 شد ، زمانی که قهرمان انگلیسی توانست راه خود را باز کند. اما نوستالژی شدیدتر – زندگی شخصی – یک فرد مشهور ، که هنگام مرگ از بین می رود و از دست می رود ، خاطرات گذشته خود را تداعی می کند. این به ویژه در مورد بازیگران و شاید حتی بیشتر در مورد نوازندگان صدق می کند. وقتی دیوید بووی در سال 2016 درگذشت ، بسیاری سوگوار مردی شدند که به گفته آنها موسیقی متن زندگی آنها ، به ویژه زندگی جوان آنها را فراهم کرده است. آنها می توانستند خاطرات خود را در ترانه های او بسنجند: کجا بودند ، چه احساسی داشتند ، چه کسی را دوست داشتند.
مطمئناً ، این آهنگ ها هنوز هم وجود دارند ، زیرا کتابهای Le Carré در این هفته کمتر از آخرین بار خواندن نخواهند بود. پس مشکل چیست؟ این می تواند دانش این باشد که هیچ چیز دیگری ، چیز جدیدی وجود نخواهد داشت. بعد از سال 2020 ، شما هرگز اجرای دیانا ریگ را نخواهید دید که قبلاً ندیده باشید. برای نسل دیگر می تواند چادویک بوسمن یا کوبه برایانت باشد ، اما حال و هوا همان خواهد بود. آن دسته از افرادی که در دوران نوجوانی به نظر شما مظهر سرزندگی یا زیبایی بودند ، اکنون بخشی از گذشته هستند – و بنابراین جوانی شما.
حتی کسانی که هرگز برای ما بت نبوده اند ، که در اطراف بوده اند ، وقتی می روند تعجب می کنند. شاید سالها به فکر دس او کانر ، باربارا ویندزور یا جفری پالمر نبودم ، اما مرگ آنها هنوز ثبت شده است. یک قطعه کوچک مبلمان ذهنی – یادداشت دوران کودکی – حذف شده است. هرکسی که خانه والدین خود را جمع کرده و توده ها و جعبه های چیزهای کوچک را مرتب کند – یک کیک اسفنجی ، یک رکاب تعطیلات – که قبلاً بسیار آشنا بود ، اما دیگر دیده نشده است ، این احساس را می داند.
با کسانی که واقعاً تحسینشان می کنیم ، عمیق تر می شود کسانی که ما را هدایت می کردند دیگر نمی توانند ما را هدایت کنند. در سال 2021 ، مبارزات ایالات متحده برای برابری و حقوق شهروندی نمی تواند به الهام و مشاوره جان لوئیس یا روت بادر گینزبورگ اعتماد کند. آنها بدون آنها مجبور به حرکت به جلو هستند. در زندگی خودم ، من خوشحال شده ام که می دانم ، مثلاً خاخام سابق جاناتان ساکس یا سردبیر روزنامه افسانه ای هارولد ایوانز هنوز در اطراف است – و می تواند به مردم یهود یا روزنامه نگاران توصیه های خردمندانه ای درباره چگونگی برخورد با هر چالش جدیدی ارائه دهد. اما اکنون آنها نیز از بین رفته اند.
بعضی اوقات و بی دلیل فکر می کردم که آیا این زمان عمدی بوده است؟ لئونارد کوهن یک روز قبل از انتخابات دونالد ترامپ در سال 2016 درگذشت ، گویی که او صحنه را ترک کرده بود تا مجبور نشود که یک دلقک وحشتناک توجه او را ببیند. لو کاره داغ اروپایی چند روز قبل از آغاز روابط اخیر انگلیس با اتحادیه اروپا ، انگلیس را ترک کرد.
این بدان معناست که ما برای روشن کردن راه باید به تنهایی و بدون این ذهن های قدیمی و خردمندانه با آینده روبرو شویم. ممکن است او احساس تنهایی کند ، مانند روزی که شما فهمیدید والدین شما – یا برادر بزرگتر – دیگر آنجا نیستند تا دست مهار نرم شما را بگذارند.
بزرگسالان یکی پس از دیگری ترک می کنند. از این به بعد ، فقط ما هستیم – با درسی که به ما آموخته اند و خاطراتی که از خود به یادگار گذاشته اند ، هدایت می شویم. و بسیار راحت کننده بود که فکر می کردم شاید آنها زمانی دقیقاً همان احساس را داشتند.
[ad_2]