ساندکی پس از تصاحب روزنامه نیویورک دیلی نیوز – جدیدترین و پوچ ترین خرید او – رابرت ماکسول از جیم هوگ ، ناشر تابلوئی پرسید که آیا می تواند به او لطف کند: با در باز و برای مدتی به شما فریاد می زند؟ “هوگ بدترین درخواست ها را می دانست ؛ روزنامه اخیراً از یک مبارزه طولانی و شدید با اتحادیه های چاپ بیرون آمده بود و تیراژ آن زیر دست مافیا بود.
هوگ با یادآوری پرونده جان پرستون گفت: “من به او گفتم كه جلوتر برود.” “ماکسول بلافاصله مرا محکم بست ، مشتش را روی میزم کوبید و گفت که چقدر خشم آور است که من یک دفتر بزرگتر از او دارم. حدود 40 ثانیه بعد او با صدای خیلی آرام گفت “متشکرم” و رفت.
هوگ بعداً فهمید كه ماكسول این صحنه كوچك را برای تحت تأثیر قرار دادن كوچكترین فرزند خود از 9 فرزند خود ، گیسلین ، كه متوجه اختلاف در اندازه مطب شده بود و حالا دیگر از دسترس او نیست ، به صحنه آورده است. اما برای تحت تأثیر قرار دادن او ، دقیقاً چگونه؟ از آنجا که وی قصد داشت گیزلین را “فرستاده” خود در نیویورک کند ، شاید این به عنوان درسی در مورد نحوه رفتار با نوجوانان تصور شود. به احتمال زیاد ، این فقط ماکسول بود ، که ماکسول بود – دخترش را به نمایش می گذارد ، که سعی کرد هر زمان که موقعیت مناسبی باشد جلب توجه کند.
اندازه او به تنهایی باعث شد او نادیده بگیرد – 22 سنگ در سالهای لاغر خود – اما ماکسول لوازم جانبی اضافه کرد تا چهره او به یاد ماندنی تر شود. سیگار ، کت شب و بازدید از آرایشگاه هفتگی Savoy برای رنگ آمیزی مو و ابرو به رنگ سیاه ؛ به یاد دارم وقتی در دهه 1970 وی فرماندهی روزنامه ای در گلاسگو را بر عهده گرفت (یک قسمت کوتاه که در این کتاب ذکر نشده است) ، مکالمه نیز درباره کرست بود. صدا – “هیاهوی کادرفنی های چرچیل [with] کمک اضافی ملاس ، “همانطور که پرستون توصیف می کند – او از جلسات اولیه با انگلیسی بیرون آمد در حالی که به سخنرانی های نخست وزیر در طول جنگ گوش می داد.” بهترین ساعت آنها بود “، روی دیسک های جزیره کویر او قرار گرفت.
این اثر بسته به شاهد متفاوت بود. از نظر کلایو جیمز ، که وی را در جشنواره فیلم کن مشاهده کرد ، او مانند “یک و نیم تن ژامبون نیمه خشک پیچیده شده در یک تاکسیدوی سفید بود”. از نظر مذاکره کننده اتحادیه های کارگری در نیویورک وی “نجیب زاده انگلیسی” به نظر می رسید. برای روپرت مورداک ، احترامی که آرزو داشت ، او هرگز فقط یک کلاهبردار و احمق نبود.
این دو مغول رسانه ای اسامی با همان حروف اول ، هجاهای یکسانی داشتند – می توانستند برای رمان جفری آرچر ساخته شوند ، اما چون آنها از قاعده اصلی داستان عامه پسند پیروی نمی کردند: در رمان های مربوط به رقبا ، فقیرترها زیرا هوش او با مبارزات اولیه او برآورده شد. مورداک یک مجله مدرسه را ویرایش کرد ، به آکسفورد سفر کرد و روزنامه پدرش را در جنوب آفتابی استرالیا به ارث برد. ماکسول که در روتنیا ، یک استان مبهم در اروپای مرکزی متولد شد ، پدری به نام مکل هوخ داشت که با پوست حیوانات تجارت می کرد و با قاطر از طریق دهکده سفر می کرد تا آنها را بین فروشنده و خریدار حمل کند. هوخ دارای 9 فرزند بود که دو نفر از آنها در جوانی مردند و در یک کلبه دو اتاقه چوبی با کف خاکی و یک حفره در عقب زندگی می کردند. همچنین ، آنها یهودی بودند. پس از اینکه ماکسول ، که آن زمان به ژان هوخ معروف بود ، در ژوئن 1939 شهر خود را ترک کرد ، دیگر پدر و مادر ، پدربزرگ ، برادر کوچکتر یا سه تا از پنج خواهر را دیگر ندید. آشویتس ادعا کرد شش نفر از آنها. هفتم ، خواهرش شنیا ، پس از دستگیری در بوداپست ناپدید شد. در همین حال جان هاخ چندین تغییر نام ایجاد کرد و سرانجام از طریق بیروت و مارسی به انگلیس رسید.
سه هفته پس از D-Day ، او ابتدا به عنوان گروهبان و سپس به عنوان یک افسر خردسال پیاده که به جنگ شرق اروپا می پرداخت ، به فرانسه بازگشت. او به دلیل “یک نمونه عالی و روح توهین آمیز” در نجات یک دسته اسیر متحدان ، صلیب نظامی دریافت کرد. او دائماً کتاب می خواند و به دنبال زبان بود (تا سال 1945 ، انگلیسی ، آلمانی و فرانسوی به زبان های ییدیش ، مجارستانی ، چکی و رومانیایی اضافه می شد). شیفتگی او به استتار و آنچه پرستون آن را “استعداد طبیعی فریب” می نامید ، وی را برای اطلاعات انگلیس در برلین ویران شده مفید کرد ، جایی که با ناشر ، فردیناند اسپرینگر ، که لیست برجسته کتابها و مجلات علمی او در 100 مایلی شهر بود ، ملاقات کرد ، امن از بمباران انگلیس و آمریکا. صنعت و دانشگاه در کشورهای متحد از سال 1939 با مطالعات آلمان قطع شده است و آنها سعی در رسیدن به این روند دارند. ماکسول این شرکت را تأسیس کرد ، با شرکت Springer-Verlag به توافق توزیع جهانی رسید و ترتیب حمل و نقل سهام – 300 تن کتاب و مجله – را با قطار باری و کاروان کامیون ها به لندن منتقل کرد. بودجه شرکت توسط MI6 تأمین شد. این اساس موفقیت دیررس ماکسول بود.
وی در سن 25 سالگی ثابت کرد که فردی باهوش ، جسور ، باهوش ، مدبر و بی رحم است. بیرحمانه: در هفته های آخر جنگ ، وی با شلیک به سر وی یک شهردار محلی را در میدان شهر آلمان از دست داد (بدون نام) و بعداً ادعا شد گروهی از نیروهای جوان آلمانی را که قبلاً تسلیم شده بودند ، کشته است. وی در سال 1945 در پاریس با بتی ، یک پروتستان فرانسوی ازدواج کرد و به سرعت شش قانون ازدواج سعادت خود را برای او نوشت: “1 ، زحمت نکش، 2 ، بی جهت انتقاد نکنید … نیم قرن بعد ، او در خاطرات خود به یاد آورد که چگونه لب های پر او را گاهی می توان به راه راه کشید ، “مانند رشته های خون نازک” ، “مرگ و قتل عام” را به تصویر کشید.
با این حال ، مرداک رقیبی از نوع دیگری بود که در سر ماکسول مستقر شد. پرستون استدلال می کند که علاقه وسواسی ماکسول به او – نیاز او به تقلید و ضرب و شتم – روند وقایع را تعیین می کند ، “که منجر به تجزیه جسمی و روحی ، سقوط و در نهایت مرگ او خواهد شد.” این حوادث از اواخر دهه 80 در آمریکا آغاز شد ، اما این رقابت 20 سال بزرگتر بود ، از Fleet Street در دهه 60 شروع شد.
روزنامه ها ماکسول را مجذوب خود کردند ، همانند بسیاری از خودخواهان ، اما به هر طریقی مرداک موفق شد هر بار که قصد داشت شغل روزنامه ای را انتخاب کند ، او را فریب دهد. این اتفاق با اخبار جهان ، سان ، امروز ، تایمز و ساندی تایمز رخ داد. غالباً این تقصیر ماکسول بود: او تمایل غیرقابل کنترلی داشت که قبل از امضای قرارداد در مورد معامله لاف بزند. با این حال ، در مورد اخبار جهانی ، نیروهای تاریک تری در کار بودند. در سال 1968 ، گلچین هفتگی دوده ، که بزرگترین روزنامه انگلیس بود ، توسط خانواده عجیب جکسون مورد استفاده قرار گرفت ، یکی از اعضای آن سوار آمریکی دوجنسیتی ، درک جکسون ، یکی از طرفداران فرانسیس بیکن بود که به تازگی برای ششمین بار ازدواج کرده است. برای تأمین بودجه این سبک زندگی پیچیده ، جکسون تصمیم گرفت 25 درصد سهام این شرکت خانوادگی را بفروشد. ماکسول یک پیشنهاد سخاوتمندانه ارائه داد ، که استدفورد سامرفیلد سردبیر آن را از طریق سرمقاله ای در اخبار جهان رد کرد ، با این استدلال که “برای آقای ماکسول ، لودویگ هوخ سابق ، بدست آوردن کنترل … روزنامه ای که من می شناسم خوب نیست ، به عنوان انگلیس به عنوان گوشت گاو و پودینگ یورکشایر “. وی در پایان گفت: “این یک روزنامه انگلیسی است که توسط انگلیس اداره می شود.” ما آن را به همین ترتیب حفظ خواهیم کرد. “
حتی در سال 1968 ، سال سخنرانی انوخ پاول در مورد “رودخانه های خون” ، هیئت تحریریه موجب خشم شد – که از دیدگاه ماکسول ، تأثیر نامطلوبی در احیای امیدهای مرداک برای به دست آوردن روزنامه داشت. او به لندن رفت و خانواده جکسون را پذیرا دید: مرداک می توانست با لهجه ای وحشتناک صحبت کند ، اما حداقل او را هوچ نمی نامیدند. بیگانه هراسی – شاید با توجه به یهود ستیزی – دریچه پیشرفت جهانی مرداک را گشوده است. همانطور که هارولد ایوانز ، که هر دو نفر را می شناخت ، اظهار داشت: “ماکسول فکر می کرد با یک بوکسور دیگر به داخل رینگ می رود … در واقع ، او با یک هنرمند جیو جیتسو که یک انگشت چوبی نیز در دست داشت وارد حلقه شد.
اما او به مبارزه ناامیدانه خود ادامه داد. او که به خرید روزنامه های میرور گروپ و جعل مسابقات شمشیر اکتفا نکرد ، به غرب به ایالات متحده نگاه کرد ، جایی که مورداک به عنوان یکی از بازیکنان اصلی شناخته شد. ماکسول فردی بدون دوستان بود – سرمایه گذار دیگری – اما جرالد رونسون توسعه دهنده املاک و مستغلات شخصی نزدیک به این ایده را داشت. این رونسون بود که او را وادار به خرید قایق بادبانی کرد که برادرش عدنان هاشوگی ، یک فروشنده اسلحه سعودی ، می خواست از شر آن خلاص شود در حالی که هنوز نیمه کاره سهام نبود. همچنین رونسون بود که او را تشویق کرد که به آیین یهود برگردد – “چطور ناگهان دیگر یهودی نیستی؟” وی در سال 1984 از او سال کرد ، تا اینکه ماکسول 40 سال آن را انکار کرد – یا حداقل هرگز داوطلبانه یهودیت خود را تصدیق نکرد.
وقتی رونسون از جاه طلبی های خود در آمریکا شنید ، در این ماجرا دخالت کرد. اما نمی توان ماکسول را به تعویق انداخت. به گفته رونسون ، “ماکسول باید در آمریکا بود و باید بزرگتر از مرداک بود.” در سال 1988 ، او برای Macmillan US (2.6 میلیارد دلار) و سازمان هواپیمایی رسمی (750 میلیون دلار) برای هزینه هایی که در روزنامه نیویورک دیلی نیوز به پایان رسید ، هزینه اضافی پرداخت کرد که قیمت آنها به طور کلی بسیار بالا بود. وی برای جمع آوری پول نقد ، در مجموع 44 بانک و سندیکای مالی وام گرفت و همه آنها می خواستند به همان اندازه که می خواهند وام بگیرند. نتیجه گیری گزارش وزارت بازرگانی و صنایع در سال 1971 در مورد امور ماکسول – مبنی بر اینکه وی در انجام “وظایف مناسب رئیس یک شرکت سهامی عام” ناتوان است – مدتهاست که فراموش شده است.
بقیه را می دانیم. سود کاهش یافت ، نرخ بهره سر به فلک کشید ، کاملاً کاهش یافت. بانک ها خواستار پس گرفتن پول بودند و قیمت سهام ماکسول نیاز به پشتیبانی داشت. دارایی ها فروخته شد – حتی انتشارات پرگامون ، که از ابتدا ستون فقرات این تجارت بود. از این گذشته ، تنها راه حل وی سرقت از صندوق بازنشستگی آینه بود. و هنگامی که دانست نزدیک به باز شدن است ، از عقب قایق خود بپرید.
زندگینامه پرستون عمدتاً حكایی است ، بدون توجه زیاد به زمینه. داستان ها خوب هستند و پرستون هدیه خود را برای آن کمدی کنایه آمیز که مربوط به سقوط انگلیس است ، برای آنها تعریف می کند. “رمز و راز” در زیرنویس کتاب او قطعاً به رفتار زندگی او اشاره دارد ، نه به راه مرگ او – فقط خانواده گیسلین معتقدند که او کشته شده است (به اندازه کافی عجیب ، با توجه به اینکه آخرین نشانه او برای خدمه قایق بادبانی “اخلال در همه” بود) ) تصویر در حال ظهور ماکسول روشن اما آشنا است: بمب گذاری ، گل ، موذی ، پرشور ، تمسخر ، پوچ. اما چرا او این چیزها بود؟
گیسلین فرزند مورد علاقه او بود ، اما همیشه اینطور نبود. به گفته پرستون ، والدین او تقریباً او را نادیده گرفتند تا اینكه در سه سالگی مقابل مادرش ایستاد و به راحتی گفت: “مادر ، من وجود دارم.” شاید پدرش سعی کرده باشد که این کار را انجام دهد ، اما نه تنها برای خودش بلکه برای مخاطبانش.
• Fall: راز رابرت ماکسول توسط وایکینگ منتشر می شود (RRP £ 18). برای سفارش یک نسخه ، به Guardianbookshop.com مراجعه کنید. ممکن است هزینه حمل و نقل اعمال شود.