ما نمی توانیم از دریا عبور کنیم ، اما درد و رنجی را که باعث الهام گرفتن از این شاهکار شده است ، درک می کنیم روابط

[ad_1]

مy اولین واکنش به “مرد جتسکی” خنده هیستریک بود. نمی توانم فکر کنم که او فکر می کرد فقط 40 دقیقه سوار بر اسکوتر آب براق و جدیدش از ساحل اسکاتلند تا جزیره من طول خواهد کشید – گویی که دریای ایرلند فقط یک واگن دوتایی است و سفر او یک اتوبوس دوتایی است – و هر بار ، وقتی به آن فکر کردم ، دوباره شکستم

در پایان ، البته چهار ساعت و نیم سرد و یخ زده به او زمان برد و اگرچه تاریخ هنوز چیزی را ثبت نکرده است که فکر می کرد وقتی سرانجام شهر زمرد را که در غیر این صورت بندر رمزی شناخته می شود ، فکر می کرد ، به آسمان نگاه کرد و ابراز سپاس کرد. نیروی بیشتری مراقب مردان عزیزی است که از دیدن دوست دخترانشان بسیار ناامید هستند ، آنها به محدودیت های کوید یا این که نمی توانند شنا کنند اهمیت نمی دهند. در پایان ، در پایان قدردانی شد. 10 دقیقه دیگر ، و بنزین او تمام شد.

اما بعد از این دیگر خندیدم و نه فقط به این دلیل که قهرمان ما ، معروف به دیل مک لاولین ، ترس 28 ساله از اروین ، به دلیل نقض قوانین اضطراری جزیره با ترک بدون اجازه یک ماه زندان ، مجازاتی که به نظر من رسید بیش از اندازه. جزئیات یکی یکی درب قلبم روی قفل پیدا شد. مک لاگلین دو بار درخواست اجازه دیدار با دوست دختر خود جسیکا رادکلیف را داد و از وی محروم شد. او برای خرید هواپیمای خود پس انداز کرد ، که 70 مایل به ساحل منتقل شد. قبل از آن روز سرنوشت ساز سه هفته پیش او هرگز قبلاً بر آن حکومت نکرده بود. بعد از اینکه در 25 مایل زمینی ساخت ، مجبور شد 15 مایل پیاده تا خانه رادکلیف برود.

عکسی که در آن او به طرز مرموزی به رمزی نزدیک می شود ، ظاهر شد و چیزی بسیار تکان دهنده بود پسر تو یک ماجراجویی در مورد او: کلاه پشمی اش ، محکم روی سرش ؛ کوله پشتی برآمده او ، که در آن من شورت تمیز و یک جعبه با یک سینی شیر نقاشی کردم. مهمتر از همه ، روشی قاطع و باز است که در آن او فرمان را فشار داده است. این مرا به یاد پسری انداخت که من یک بار می شناختم هر روز سوار بر دستگاه گوشت خود در تپه های شیب دار شفیلد می شد تا بتواند یک دقیقه در نزدیکی خانه من بنشیند.

در همین اوقات عجیب ، مکث بزرگ ، درد بزرگ ؛ آن را همانطور که می خواهی صدا کن – من نتیجه گرفتم که انسان هر انسانی است. در نظر گرفتن سادگی ، تدبیر و تحرک آن کاملاً نگاه کردن به آینه نیست. اما این مثل این است که به طور خلاصه بازتاب خود را در یک پنجره ببینید و به اینکه چه کسی شده اید فکر کنید.

فکر می کنم همه ما می توانیم توافق کنیم که اکنون سخت تر شده است. لازم نیست دیوانه عشق باشید تا احساس کنید ، دیوانه هستید. هفته گذشته با پیش بینی اخبار (کلمه غلط) تلویزیون را روشن کردم. آ پانوراما برنامه واکسن آکسفورد در حال اتمام بود و فرگوس والش ، سردبیر پزشکی بی بی سی ، از من پانگالوس ، دانشمند مغز و اعصاب انگلیس که معاون رئیس AstraZeneca است ، پرسید که بعداً به دنبال چه چیزی است پانگالاس به والش هشدار داد که پاسخ او را احساسی خواهد کرد. وی گفت: “من از کریسمس گذشته مادر خود را ندیدم.” “او در یونان است. او خودش است. “او عینک خود را برداشت و چشمانش را پاک کرد.” او گفت: “سخت بود.”

در ظاهر ، ما به مبارزه ادامه می دهیم – و فراتر از نابودی رسانه ها ، ما را امیدوار می کند. در اخبار می بینیم که چگونه افراد تازه بررسی شده بالاخره توانستند اقوام خود را در خانه های پرورشگاهی بغل کنند. در کانال 4 ، یک مستند درباره عشق به زمان کوید داستان کسانی را نشان می دهد که درست پس از یک تاریخ شروع دروازه شوکه شده اند و احساس خوشبختی می کنند. زوج های سابقاً متخاصم که دریافتند هنوز همدیگر را دوست دارند. در همین حال ، ما به خود می گوییم که همه گیری به ما یاد داده است که دوستان واقعی ما چه کسانی هستند. که به ما یادآوری می کند که چه کسی را دوست داریم و چه کسی را تحمل می کنیم. خوشبختانه ما تلفن های همراه و FaceTime داریم ، اگر غیر از اینها نباشیم و به سختی چشم انداز قابل توجهی داشته باشیم.

اما در کنار همه اینها ، یک داستان دیده نشده و ناگفته ، و یک داستان غم انگیزتر وجود دارد. این بر اساس چیزی ظریف تر از انزوا ، و محکم تر ، در نوع خود ، از تنهایی است. در اعماق ما می دانیم که وقتی صحبت از عشق می شود ، یک الگوریتم بی رحمانه تصادفی وجود دارد. غیبت باعث رشد قلب می شود تا اینکه … تمام شود. شکننده ترین اندام ما سازوکارهای دفاعی خاص خود را دارد: هنگامی که خسته شد ، ابتدا رد می شود و سپس کشنده ، خود را مینا می کند. حتی آنهایی که جزیره نیستیم – که حرف نمی زنیم ، نیمی از همینگوی و نیمی از یودا ، با پذیرفتن آنچه نمی توانیم تغییر دهیم ، می توانند به جایی برسند که از دست دادن تماس از حفظ آن راحت تر و دردناک تر باشد. پیامی می آید و ما پاسخ نمی دهیم و همه چیز شروع می شود.

ستون ها باید به س questionsالات پاسخ دهند. نظرات را ترجیحاً محکم ارائه دهید. اما در این مرحله ، وقتی آنقدر دلم برای مردم تنگ می شود که تقریباً چیزی جز بی حسی بی معنی احساس نمی کنم ، جوابی ندارم. ذهن من یادآور یک مقاله امتحانی است: چنین مسابقه ای باطنی که کالج آکسبریج می تواند از شما بپرسد که آیا بی پروا به دنبال کارشناسی برای تحصیل در مقاطع دیپلم در کمک به خود بی فایده و کوچک شدن آماتور است.

آیا می توانم همان جایی را که متوقف کردم ادامه دهم؟ منو فراموش کردی؟ چه کسی را فراموش کردم آیا افرادی هستند که دیگر هرگز آنها را نبینم؟ اگر قبل از انجام این کار برای شخصی که دوستش دارم اتفاق وحشتناکی بیفتد چه می شود؟ من تا کجا می خواهم با آنها باشم در حالی که آنها با من هستند؟ آیا می توانم از طریق استعاره ، یک هواپیمای کاملاً مفتولی را از آن طرف دریا سوار کنم؟ آیا آنها همین کار را برای من انجام می دهند؟ چه چیزی ، در صورت نیاز ، مینا را حل می کند؟ سیری ، موارد زیر را به من بگو: چه اتفاقی بین ما خواهد افتاد که همه اینها تمام شود؟

[ad_2]